سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 93/7/26 | 2:9 عصر | نویسنده : ali | نظرات ()
هر آینه به امید ظهور تو، با یک سبد گل نرگس، آمدنت را به انتظار می‌نشینم، اما آقای من! چقدر غم‌انگیز است غروب آدینه، وقتی یک بغل اشک و بغض و دعا را ضمیمه دلم می‌سازم. به امید آدینه‌ای دیگر و ظهور سبز تو.
آقا جان :
به هر ریسمانی که آویختیم برید.
به هر شاخه‌ای که نشستیم، شکست
و بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد
تنها تویی که حق محبت را تمام و کمال، ادا می‌کنی
به ما هم الفبای محبت بیاموز...

یوسف زهرا ما منتظران، همچون تشنه‌ایم در کویری داغ. کی باشد که بیایی و شربت سرد و گوارایت را بر لب‌های تشنه و خشکیده ما بنوشانی؟ دیر زمانی است که صبح‌های جمعه صدا می زنیم: «أین ابن فاطمة الکبری». آیا می‌آید روزی که ندای «انا ابن فاطمة الکبری» را از کنار خانه کعبه بشنویم؟

دیشب در امتداد افق، نگاهم خیره مانده بود و هرچه صدایم می زدند گویا بیدار نمی‌شدم. نمی‌خواستم بیدار شوم. غرق در فکر آمدنت بودم. یوسف فاطمه، بیا و این طلسم خیره نگاهم به اشک دیدار باطل کن تا «متی ترانا و نراک» برای من هم مصداق پیدا کند. سخت است شماتت دشمنان. سخت است!






تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 7:55 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()
کشتی نساز ای نوح                

 

          طوفان نخواهد امد

                      بر شوره زار دلها

                              باران نخواهد امد

                                      رفتی کلاس اول

                                                این جمله را عوض کن

                                                            تا ان مرد نیاید باران نخواهد آمد

                                                                                         یا صاحب الزمان






تاریخ : سه شنبه 93/7/15 | 7:51 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()

شب، طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.

دختر گفت: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه‏ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.

از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ….

محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … لذا علت را پرسید طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیه با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند .

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید : نفس اماره به سوی بدی‏ها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند ( سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه می‏برند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می‏کند و به جایگاه ارزشمندی می‏رساند .






تاریخ : سه شنبه 93/7/15 | 7:44 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()
تاریخ : سه شنبه 93/7/8 | 11:45 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.