آیا شده بال و پرت آتش بگیرد
هر چیز در دور و برت آتش بگیرد
آیا شده بیمار باشی و نگاهت
از نیش خند همسرت آتش بگیرد
آیا شده یک روز گرم و وقت افطار
آبی بنوشی ... جگرت آتش بگیرد
آیا شده تصویری از مادر ببینی
تا عمر داری پیکرت آتش بگیرد
می گریم از روزی که می بینم برادر
در کوفه موی دخترت آتش بگیرد
می گریم از روزی که می بینم برادر
از هرم خاکستر سرت آتش بگیرد
آه ... از خنکهای گلویت بوسه ای ده
تاقبل از اینکه حنجرت آتش بگیرد
آقا بس است دیگر مگو از شعله هایت
ترسم که جان خواهرت آتش بگیرد
شاید برگی شده ام
برگی خزان زده
برگی زرد وبی نفس
نکند برگ بی برگ شدم
شاید این سقوط سهمم باشد
نه شاید .... سقوط حقم باشد
راهی نیست ..........این رفتن وسقوط بی اراده است
ومن ایمان دارم که باید بروم
باید سقوط کنم..........شاید درختم به جوانه ای تازه دل خوش است
ومن باید بروم
تا بهانه بهار بودنش تکرار شود
وشاید با نبودنم نسیم آرامش بر روحش بتازد
می روم ...........ومبارکش باشد این رویش سبز
می روم ولبخند می زنم به شکوه آرامشش
همیشه بازی ایام اینگونه است.................
برگ خزان زده به زیر پای عابران خاک می شود
ودرخت شکوه زیستنش را با پیراهن نو جشن می کیرد
جوانه سبز .....شکوفه های لبخند ................
رقص برگ ها وآواز گنجشکها مبارکت باشد
فقط گاهی ....گاهی.....
به صدای خش خش خاطرات گوش کن
وگاهی...فقط گاهی
به پایین هم چشم بیانداز
آرامش را از سیاهی شامگاه حضورت وام گرفته ام
وسکوت را از سحر گاه وجودت
وان زمان که دست بر استان تهی از حضورت نهادم
صدای مرموز وفرشته اسای
مرا از غفلت غم بیدار ساخت
صدای شیرین که در وجودم طنین انداخت
زمزمه ای سوزان
سرودی مقدس
که هفت اسمان خیال را پر کرد
زمزمه ای پاک وصادقانه
زمرمه ای اشنا که ناله غم را در گلو خفه کرد
اشک را در دیده لغزاند
زمزمه ای دوست داشتنی ....
صدای غزل خوانی من وتو در خاطرات....
دمت گرم آسمان
دمت گرم که دلتنگی ام را به جان خریدی وبار بغضم را بر دوش ابر هایت نهادی
دمت گرم که نم چشمانم را
به جای من تو باریدی
وغرش گلویم را صاعقه وار بر جهان تاختی ....
تو چه خوب فهمیدی که خسته ام
دست نسیم بر شانه های اندوهم گذاشتی
وگفتی می بارم ..........تمام بغض هایت را میبارم
و گفتی تو آرام باش وسکوت مبهم حسرت بارت را در آغوش بگیر
تو آرام باش ...من فریاد می زنم خروشت را
ومن می بارم تمام باران های دلتنگی ات را
دمت گرم آسمان.....
وسعت بخششت بی نهایت است ....تمام بارشت را سپاس.......
در اینه دل با تو سخن می گویم
باتو که وجودت بی شایبه ات وسعت دریا را برایم به نمایش گذاشته
توی که کلماتت ارامش را به دوش می کشند
ومن اشکهایم به جاذبه لبیک می گویند وبر گونه روان می گردند
فقط به خاطر قدر دانی وسپاس
برای تمام روزهای خوبی که
در پس خاطرات گذشته خاک از غبار دل می خوردند
وتو با سر انگشت قلم
روحشان سیراب کردی
سپاس برای تمام روزهای که
دلم دوباره اغاز نوشتن کرد
واحساسم بار دیگر شکوه نثر را برای شاهنامه دل معنا کرد
سپاس وسپاس وسپاس..........