آرامش را از سیاهی شامگاه حضورت وام گرفته ام
وسکوت را از سحر گاه وجودت
وان زمان که دست بر استان تهی از حضورت نهادم
صدای مرموز وفرشته اسای
مرا از غفلت غم بیدار ساخت
صدای شیرین که در وجودم طنین انداخت
زمزمه ای سوزان
سرودی مقدس
که هفت اسمان خیال را پر کرد
زمزمه ای پاک وصادقانه
زمرمه ای اشنا که ناله غم را در گلو خفه کرد
اشک را در دیده لغزاند
زمزمه ای دوست داشتنی ....
صدای غزل خوانی من وتو در خاطرات....
تاریخ : دوشنبه 93/6/3 | 1:52 عصر | نویسنده : ali | نظرات ()