دخترک دیگر از انتظار خسته شده بود.
همه ی هم کلاسی هایش رفته بودند و هنوز پدرش
نیامده بود.
پدرش همیشه دیر می آمد و می گفت تا چند روز دیگر
ماشین می خرد و او دیگر کنار دیوار مدرسه به انتظار
نمی ایستد.
حالا داخل حیاط خانه ماشین خاک گرفته،گوشه ای
افتاده و دختر در حسرت روزهای انتظار برای آمدن پدر،کنار دیوار مدرسه نشسته است.....
تاریخ : دوشنبه 91/5/16 | 11:36 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()