زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي كه ز تلخي رگ جان گسلد:
روزي از راه رسيد
كه چنان روز مباد
روز ويرانگر سخت
روز طوفاني تلخ
كه به درياي وجودم همه طوفان انگيخت
زورق كوچك بشكسته ما
در دل موج خروشنده دريا افتاد
كاخ اميد فرو ريخت مرا
مادر خسته تنم خسته دلم
زمن آهنگ جدائي دارد
حالت غمزده اش
چشم ماتم زده اش بامن گفت:
كه از اين بند گران عزم رهائي دارد