در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند.

وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ?ولی به همین دلیل از سرما یخ زده میمردند.ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.

و این چنین توانستند زنده بمانند.چراکه بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنان را تحسین نماید.






تاریخ : شنبه 92/3/18 | 11:10 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم :
دو مرد پیش من می آیند، یکی تمیز و دیگری کثیف ،من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.
شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
شاگرد ها یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
استاد گفت : نه ، تمیزه ، چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.
پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند ...: تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.
وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
.....
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد.
خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !

خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!"






تاریخ : شنبه 92/3/18 | 11:9 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()

از زخم زبان مردم ناراحت نباش ، اینها همان هایی هستند ،

 

که به هوای بارانی و زیبا میگویند :

 

هوا خراب است ...

 

پس ناراحت نباش اینها همین جوریند!!!!!!!!!






تاریخ : شنبه 92/3/18 | 11:8 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()
 

راهروی بیمارستان – روز – داخلی:

مردی جوان....

در راهروی بیمارستان....

ایستاده، نگران و مضطرب.....

در انتهای کادر (دید ذهن ما) ، در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق
عمل".

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج
می شود.

مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره
ای آشفته به او نگاه می کند...

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات
بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار
شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش
پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو
تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب
دیده...

با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می
دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.

با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می
گذارد و میگوید:

هه! شوخی کردم... زنت همون اولش مُرد!!!!






تاریخ : شنبه 92/3/18 | 11:6 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()
خدای عزیزم...:

خدا را در دور دستها، در انتهای افق و یا در اوج

آسمانها جستجو مکن

نگاهی به اعماق وجودت بیانداز . . .



ساحل دلت را به خدا بسپار ، خودش قشنگ ترین

قایق را برایت می فرستد..


خدایا مرا تنها مگذار، که مبادا نگاهم به

 نگاه بنده ای از جنس خاک محتاج شود..!



شانس نام مستعار خداست  آنجا که نمی خواهد

 امضایش پای داده هایش باشد‎!


خدا را گفتم بیا جهان را قسمت کنیم :

آسمان برای من ابرهایش برای تو

دریا برای من موج هایش برای تو

ماه برای من خورشید برای تو

خدا خندید و گفت :

تو بندگی کن و انسان باش همه دنیا برای تو …..

من هم برای تو...



خدایا


کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با

تو بستم در آرامش فراموش
نکنم...


زندگی یعنی...تنهایی وکشف خدا...






تاریخ : شنبه 92/3/18 | 11:6 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.